زیر بارون

زندگی

نه قطره ای که عاشق دریا یا گل شود،و یا اینکه ناپدید شود!، من قطره عاشقرا
می خواستم که یک رنگ باشد!، همان رنگ باران عشق من
نگاهم به باران بود ، در دلم چه غوغایی بود!، انتظار به سر رسید ، قطره عاشق به چشمانم نرسید!،
باران کم کم داشت رد خود را گم می کرد،و آسمان داشت آرام میگرفت! دلم نمی خواست آسمان آرام بگیرد اما،! من نا امید نشدم و باز هم منتظر ماندم، آنقدر انتظار کشیدم تا،قطره آخرباران را از آن بالاها می دیدم، قطره ای که آرزو داشتم به
چشمانم بنشیند، آرزو داشتم بیاید و با چشمانم دوست شود، قطره باران داشت به سوی چشمانم می آمد، نگاهم همچنان به آن قطره بود،طوفان سعی داشت
قطره را از چشمانم جدا کند و نگذارد به چشمانم بنشیند،
اما آن قطره عشق با طوفان جنگید ، از طوفان گذشت و به چشمانم نشست،چه لحظه قشنگی،در همان لحظه که قطره باران عشقم داشت به زمین می ریخت چشمان من هم شروع به اشک ریختن کرد،اشکهایم با آن قطره یکی شده بود،احساس کردم قطره عاشق در قلبم نشسته،به قطره وابسته شدم، آن قطره پاک پاک بود چون از آسمان آمده بود،تو همان قطره ای که باران عشقم به من هدیه داد.....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:48توسط Mahtab | |